دوم آبان ماه
نوشته شده توسط : علی افسری نژاد

دل نوشته ای به بهانۀ دوم آبان ماه سالروز تولدم

بیست و دو سال پیش مثل چنین شبی،ساعت نه و نیم  در

بیمارستان راضیه فیروز کرمان متولد شدم...

یک سال دیگر هم گذشت...و دوباره دوم آبان - ۲۴ اکتبر -

رسید....

اما این بار دوم آبان سال ۱۳۹۰...یک سال با تمام خاطرات

 خوب وبد....

این یک سال خیلی چیزها آموختم ...این یک سال از تمام

سالهای عمرم برایم پر بارتر و آموزنده تر بود...

شاید به اندازه ی چند سال

تجربه پیدا کردم و پخته تر شدم....

الان که نگاهی اجمالی به این یک سال می اندازم و همچون

"پرده ی سینما" از مقابل چشمانم می گذرد در مورد خیلی

مسایل به خودم آفرین و مرحبا میگویم و در مورد برخی دیگر

چه نیک و چه بد  از خودم تعجب

می کنم که چرا این یک سال بعضی حرفها را که نباید می زدم

 ، زدم... بعضی کارها را نباید می کردم، چرا کردم ...

و بعضی افکار را نباید در

خود می پروراندم چرا پرورش دادم......

این یک سال آموختم که باید عاشق خدا بود تا معشوق خلق شد...

آموختم که باید دور باشم و دوست باشم...

آموختم که هرگز دو چیز را فراموش نکنم اول خدا را

و دوم مرگ را...

یاد گرفتم که همیشه ماندن دلیل بر عاشق بودن نیست...

خیلی ها می روند که ثابت کنند تا ابد عاشقند...

آموختم که گاهی در تنگناهای زندگی که احساساتی فکر

 و عمل می کنم باید تامل کرد و به فریادهای عقل نیز گوش

داد و عقل را در مقابل احساس خوار و زبون ننمایم...

چرا که باید عقلانی فکر کرد و همه ی ما کور کورانه و

 زود قضاوت نکنیم...

یاد گرفتم که نباید همه ی درون را برای هر کسی بیرون 

ریخت و یک رنگ و خالصانه بود...

 

آموختم که افراط در هر چیزی خوب نیست حتی در کارهای

 خوب...حتی در تواضع....حتی در.......

خدایا تو به من آموختی که همه را مانند خود نپندارم و

از دید خودم به آنها نظر نکنم...

به قول سهراب سپهری چشمها را باید شست.....

پروردگار مهربانم تو به من یادآوری کردی که هیچ گاه تنهایم 

نمی گذاری و همیشه با منی حتی اگر من از یاد تو غافل باشم...

آفریدگار من تو به من آموختی که به هیچ کس جز تو اطمینان و

اعتماد نکنم...

خدای بزرگ تو به من آموختی که اگر از روی حکمت دری

را به "ظاهر" بر روی ما بنده ها می بندی هزاران در را از

خزانه ی رحمتت بر ما می گشایی...

مهربانا تو به من آموختی که چگونه می توان به سوی

کمال رفت و چگونه می توان عوض شد وتغییر کرد...

تغییر در افکار...رفتار...

 گفتار...میل به تعالی و رشد...

خداوندا می دانم همیشه نباید کسی باشد تا با او درد

دل کرد...گاهی باید با خودت درد دل کنم و حرف دلم را

 به تو بزنم...

خدایا تو بهتر از هر کس می دانی که علی به چه می اندیشید و

می اندیشد و چه  در درونش گذشته و می گذرد...

الها...فقط تو می دانی که چه وقتها علی به خاطر دیگران

 شکست خورد اما دم بر نیاورد...

به خاطر دیگران متهم شد اما دلیل نیاورد

و در مقابل جملات آنها سکوت کرد...

خدایا تو شاهد باش که چه وقت ها خودم را وقف دیگران کردم

بدون هیچ انتظاری و توقعی ،حتی بدون آنکه بگذارم بفهمند.....

و .... و ... و....

از آن روزی بگویم که.........

نه گاهی سکوت بهترین ابزار است.....

درونم پر از نا گفتنی هاست که شاید....

خداوندا به قول پیر هرات مرا آن ده که آن "به" و مگذار

ما را به "که" و "مه"....

این یک سال از خیلی ها خیلی چیز ها یاد گرفتم...خوب و بد...

اما بدها را یاد گرفتم و می دانم که نباید به آنها عمل کرد

همچون لقمان حکیم...

همچون لقمان حکیم: فهمیدم که نباید کسی را مسخره کرد، شاید

قهرمان دنیای خویش باشد...

تا می توانم دلی را به دست آورم....

 

خدایا از تو ممنونم به  خاطر سر نوشتی که برای من

نوشتی...و به من فهماندی که گاهی برخی وقایع زندگی که

 به ظاهر ناخوشایندمان است جاده ای هستند برای رسیدن به

اوج...هر شکستی مقدمه ی پیروزی های بسیار بزرگتری است...

خدایا از تو ممنونم  که هزاران در، برای موفقیت ، برای

رسیدن به اوج به سویم باز کردی...از تو

ممنونم که امید و انگیزه ای فراوان تر از پیش به من بخشیدی

 که به سوی اهداف جدیدم گام بر دارم...

پروردگار من، فقط به تو امیدوارم و فقط به تو توکل می کنم...

برای جشن تولد خیلی ها ، علی ، کنارشان بود که مبادا احساس

تنهایی و دلتنگی کنند... اما بیست و دومین سال زندگیم را

در حالی در فصل پاییز جشن می گیرم که کرمان هستم و تنها...

اما نه....تنها نه....خدا در این جشن شرکت می کند و او به من

تبریک میگوید...

خدایا از تو سپاسگزارم...

 

بیست و دو سال گذشت....آخرین خطِ سیصد و شصت و پنجمین

ورقِ ِ بیست و دومین دفترِ زندگیم هم پر شد...و رسیدم سر

خط...دفتری تازه و ورقی نو....

بارخدایا ,اگر من اندوهگین شوم ساز و برگ من تویی.....

و گاه که نومید و محروم شوم امید من توهستی....

و اگر گرفتار  اندوهی سخت گردم به تو پناه میجویم و

روی میآورم...

پس برای من (و همه) آسایش و آسودگی و تندرستی کرم فرما.....

پروردگار عالمیان آنانکه در تنهاترین تنهاییم تنهای

 

تنهایم گذاشتند، تو در تنها ترین تنهاییشان تنهای

 

 تنهایشان مگذار.....

 

خدایا چنان کن سرانجام کار         تو خشنود باشی و ما رستگار

 

 امیدوارم خداوند با عنایت و یاری خود مرا به اهداف والایی که 

دارم برساند.

از همه عزیزانی که با پیام تبریک و ایمیل مرا مورد لطف و 

بزرگواری خود قرار داده اند و از همچنین خانواده ی بسیار

 مهربانم بی نهایت متشکرم.از خداوند متعال برای همه

بهروزی و کامیابی خواهانم.

با ادای احترام

علی افسری نژاد

 

دوم آبان ماه ۱۳۹۰





:: بازدید از این مطلب : 474
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : یک شنبه 8 آبان 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: